برخلاف پارسال که با هم رفتیم ، امسال باباعلی من رو نبرد نمایشگاه کتاب ...خودش رفت که بتونه هر چقدر دلش خواست اونجا بگرده آخه اونجا اینقدر شلوغ پلوغه که خودش هم کم میاره اینقدر باید راه بره چه برسه به من ... از ساعت ۲ رفته ساعت ۹ برگشته خونه با دستانی پر از کتاب، سی دی آموزشی و بازی . همه اش هم مال منه ...قرار شد کتاب های کتابخونه ام رو یه دور بخونیم بزاریم تو کارتون که جا برای کتاب های جدید باز بشه ... کتاب قدیمی هام رو هم میدمشون به نی نی ایلو الهه که قراره بعدا به دنیا بیاد ... به این میگن گردش کتاب ... من الان گیر دادم که بابام بیاد به من بازی دوز رو یاد بده هر چقدر هم میگه کار داره و داره وبلاگ منو به روز میکنه به خرجم نمیره ... پس ببخشید! فعلا بابام رو لازم دارم ... تابعد .