منو با خودت ببر ... !

خیلی از وقتها بابام که میره بیرون دوست دارم باهاش برم . اون هم اگه بتونه من رو با خوش میبره . میدونین چیه ؟! ما بچه ها خیلی دوست داریم یه وقتایی با باباهامون مجردی بریم بیرون . این کار به ما شخصیت میده و اینجوری حس می کنیم از طرف پدرمون جدی گرفته شدیم . من و اون خیلی وقتها دوتایی با هم میریم بیرون . حتی بعضی وقتها ماشین هم نمی بریم و با تاکسی میریم که بیشتر با هم باشیم و خیابون و مردم رو هم حس کنیم . پایین تیراژه یه کافی شاپ بزرگ بود که الان تعطیل شده ...یه وقتایی میرفتیم اونجا چند تا اسکوپ بستنی گردویی میزدیم به بدن خیلی می چسبید . بعدش هم ممکن بود بریم سرزمین عجایب و باقی ماجرا ... کارواش هم جای باحالیه ...برای بچه ها که جذابه یه برس گنده بیاد ماشین آدم رو بشوره ... من متوجه نمیشم چرابعضی ها از بچه خودشون هم فراری هستند و هیچ جایی با خودشون نمی برنش .

روزی تو چهارسالگیم ، نوشتن خاطراتم با نام "یادداشت های یک پسر چهارساله" آغاز شد.ولی دیگه چهار سالم نیست...چیز زیادی نمونده تا خودم نوشتن رو شروع کنم . پس تا اون موقع این باباعلیه که با کمک من فکر میکنه و مینویسه . نوشته هایی که حالا دیگه فقط بخشی از اونها خاطرات من هستند .