پايان پايان نامه ! (7)

- ورزش :

با اين موضوع اصلن نميشه شوخي كرد به نظرم . بسياري از ما بازي رو با ورزش يكي مي دونيم اما نبايد اين دو رو با هم قاطي كرد . هر انساني به ميزان مشخصي از انجام حركات ورزشي در طول هفته نياز داره كه اين نياز به هيچ وجه با بازي برطرف نميشه . بهترين كاري كه ميشه كرد اينه كه بچه ها رو در مسير ورزشي كه دوست دارند (و يا بي خظر ترين ، كم ضررترين و مفيدترين ورزش ممكن) هدايت كنيم و اونها حتمن و از همون سنين كودكي ياد بگيرند اين مقوله مهم رو در امور روزانه و هفتگيشون جا بدند تا مثل نسل ما نباشند . شخصن از وقتي كه در اين راه صرف كرديم خوشحالم . پارسا در حال حاضر عضوي از تيم مدرسه شناي آقاي عاروان است و هرچند تمرينات تيم سخته ولي اون رو به عنوان يك اصل در زندگيش پذيرفته . هرچند گاهي طاقت فرسا هم شده و پارسا بريده ازش ولي با يه جلسه مشاوره با مربي دوباره برگشته به تيم... خوشبختانه طبق استراتژي آموزشي تيم ، اونها اعتقادي به قهرماني بچه ها در اين سنين و رها شدن اونها در سنين بالاتر ندارند و براي قهرماني در اين سنين تمرين نمي كنند و فشار رو كم كم و به مرور زمان زياد مي كنند ولي روند تمرينات چالش برانگيزه و در حال افزايش تدريجي ركوردها و آمادگي براي قهرماني در سال هاي آينده هم هستند .

- شاهنامه خواني ، شعر و مشاعره :

شخصن به اين مقوله علاقه اي نداشتم و پارسا با علاقه اي كه داشت بنده رو هم يه جورايي وارد اين دنياي زيبا كرد كه ازش تشكر مي كنم . ادبيات كهن اين سرزمين بدون شك يكي از گرانبهاترين ميراث هاييه كه براي ايراني ها و شايد حتا ساير ساكنين كره زمين باقي مونده . بسيار خوشحالم كه تونستيم علاقه عمومي كودكانه پارسا به قهرمانان اساطيري (به خصوص Spider Man ،Captain American،Thor،Dead Pool،Iron Man، Hulk و سايرين الي ماشاالله ) رو بدون اينكه خدشه اي به علايقش وارد كنيم به سمت قهرمانان و داستان هاي شاهنامه سوق بديم و با توجه به علاقه وافر ايشون به سخنوري و يكي به دو (اصلن منظورم پرحرفي نيستاااا) كم كم به مشاعره و شعر پارسي سوق پيدا كنه و بخش كوچكي از سلول هاي خاكستري مغزش رو به اين درياي بي كران اختصاص بده .  

خلاصه مطلب : مواردي كه عرض شد مهمترين مواردي بودند و هستند كه تونستند در اين ده سال به سلامت جسمي و همچنين روحي پارسا كمك كنند .

زبان :

هرچند به مدت حدود 4 سال مدام به فراگيري زبان انگليسي پرداختيم و زمان زيادي رو صرف اين امر كرديم اما لزوم اين يكي رو واقعن در سنين پايين درك نمي كنم و ميشه گفت نتيجه خاصي ازش نگرفتيم جز اينكه داراي توانايي هستيم كه ميشه گفت در حال حاضر هيچ استفاده اي ازش نمي كنيم و فقط داره ذخيره ميشه براي استفاده هاي احتمالي در سال هاي آينده . نظر من : زندگي تونو بكنين . براي اين يكي هم هيچوقت دير نميشه .

نتيجه گيري كلي : به نظر مياد فاصله بين 3 تا هفت هشت سالگي زماني هست كه ميشه بچه ها رو در معرض هنرها ، موضوعات و فعاليت هاي مختلف قرار داد و يه جورايي فهميد كه اونها چه گرايش هايي دارند .  با رفتن بچه ها به مدرسه و قرار گرفتن اونها سر كلاس هاي طولاني و انجام تكاليف منزل طاقت فرساي سيستم آموزشي غلط و منسوخ ايراني عملن در آينده شما وقت زيادي نداريد براي حركت به سوي علايق بچه ها و اين مي تونه مهم ترين دليل باشه براي اينكه از وقتتون در اين سنين بهترين استفاده رو ببريد . در پايان براي همه كساني كه اين وبلاگ رو مي خونند آرزوي سلامتي دارم . اميدوارم بتونيد علايق خودتون و بچه هاتون رو كشف كنيد و در اون راه با موفقيت گام برداريد .

پ.ن : نمي دونم پارسا اولين پست خودش رو چه وقت خواهد گذاشت و آيا اصلن رغبتي به اشتراك نوشته هاش در وبلاگ خواهد داشت يا خير . پس تا اون موقع و يا براي هميشه شما رو در اين وبلاگ به خداي بزرگ مي سپاريم . در ضمن كارها و برنامه هاي آينده هم چون گذشته در كانال قرار خواهد گرفت .

پايان نامه (6)

هر كاري مي كنم نمي تونم نتيجه گيري رو سريع تموم كنم چون حاوي نكات مهميه :

- موسيقي :

امروز در آغاز هشتمين سال آشنايي پارسا با موسيقي قرار داريم . از هفت سالي كه گذشت دو سال و نيمش به ارف گذشت و 4 سال و نيم هم به يادگيري دو ساز تخصصي ويلن و دف . در واقع دوره دف به پايان رسيد يعني ميشه گفت ديگه چيزي براي يادگيري اين ساز وجود نداره و از اين به بعد و با هدف افزايش مهارت ، هفته اي يك ساعت با همون گروه 4 نفره  به تمرين آموخته هامون خواهيم پرداخت . در مورد ويلن هم كه واقعن ساز سختيه و نميشه به اين راحتي ها دوره اش رو به پايان برد اما ميشه گفت يك سوم راه رو رفتيم و دو سوم كار باقي مونده . دو سال هم هست كه با اركستر زهي در حال تمرين هستيم . و دو سه ماه هم هست كه با گروه كر ... در واقع موسيقي بخش عظيمي از زندگي من رو به خودش تخصيص داده . برنامه هر هفته موسيقي من تقريبن به اين ترتيبه :

دف : يك جلسه يك ساعته

ويلن : يك جلسه نيم ساعته

اركستر زهي : يك جلسه يك ساعت و نيمه

گروه كر : يك جلسه يك ساعت و نيمه  

موسيقي و به طور كلي هنر از نظر اينجانب روح زندگيه . بدون هنر زندگي معنا و مفهوم نداره و تبديل ميشه به يه سري فعاليت هاي فيزيكي قراردادي . و از ميون اين هنرها موسيقي جايگاه بالاتري داره از اين منظر كه با روح ، جسم و شنوايي شما به صورت همزمان سر و كار داره . شما مي تونيد از يك تابلوي نقاشي يا از ديدن يك نمايشنامه لذت ببريد اما هيچكدوم از شاخه هاي هنر نمي تونند مثل يك قطعه ناب موسيقي شما رو از زمين و زمان جدا كنند و روح شما رو پرواز بدند اما :

با يه حساب سرانگشتي ميشه فهميد پارسا از ابتداي آشناييش با موسيقي تا الان 648 جلسه (بدون غيبت) اومده كلاس . اين زمان صرف شده سواي تمرين هاي منزل و همچنين تمرين هاييه كه براي اجراي كنسرت هاشون تا حالا تو آموزشگاه داشتند . در واقع به معني صرف هزينه زياد و گذشتن از بسياري از سفرها ، بازي ها ، تفريحات و ... است . حالا نتيجه گيري با خودتون . دوست داريد واقعن وارد اين مقوله بشيد ؟ پيشنهاد من اينه كه تنها در اين صورت اين كار رو انجام بديد : وجود ميل شديييييد و يا استعداد بارز در فرزندتون . در غير اين صورت مي تونيد با خيال راحت فراگيري اين هنر رو به تعويق بندازيد و لذتتون رو از زندگي ببريد . براي موسيقي هيچوقت دير نميشه . هرچند ما براي اين كارمون اهداف ثانويه اي هم داشتيم كه بهشون رسيديم : افزايش اعتماد به نفس ، تمرين يادگيري ، تمرين تلاش و پشتكار و ... .

پ . ن : آخرين اجراي ما سه روز 7 و 8 و 9 مهر ، اجراي اُپِرِت پَرپَري در تالار وحدت خواهد بود . گروهي متشكل از 400 نوازنده ، خواننده كُر ، بالرين ، بازيگر و ... داستاني موزيكال رو روايت خواهند كرد .

پ . ن : عضويت من در گروه كُر هم داستان خودش رو داره . حجم بالاي صدا (در واقع در سطح كر كنندگي و بر هم زنندگي اعصاب اطرافيان) ، دستيابي به القابي همچون بوق تريلي در مدرسه و از سوي همكلاسي ها  و همچنين علاقه بنده به خوندن در حمام ، باعث شد كم كم به مقوله آواز هم گرايش پيدا كنم و از اونجايي كه اساتيد هم دو آيتم حجم و گام بالاي صدا رو بعد از تست تاييد كردند ، بتونم به عنوان خواننده آلتو (صداي بلند و تقريبن بم) ، گروه رو در اجراشون همراهي كنم تا در فرصتي مناسب (بعد از بلوغ) بتونم دوره هاي آواز رو راحت تر بگذرونم . تا خدا چه خواهد .  

پايان نامه (5) Reader

 برخلاف مهارت هايي كه به صورت مستقيم روشون وقت و هزينه صرف كرديم ، مهمترين علاقه و مهارت پارسا در اين چند سال موضوع كتاب و كتاب خوني بوده و هست . علاقه اي كه از همون سال هاي اول عمرش به طور جدي بروز داده شد و روز به روز هم بيشتر شد . خيلي وقت پيش ها اشاره هايي در اين زمينه داشتم و اين ها اولين پست هايي بود كه در سال 89 در اين مورد گذاشتم :

ميشه من يه كتاب بردارم ؟

با كتاب خوابي 

واقعيتش روزهاي اول فكر مي كرديم يه علاقه كودكانه و گذرا است ، مثل تمام چيزهايي كه در برهه اي از زمان مورد توجه يه بچه قرار مي گيرند و رفته رفته در خاطرات و خواسته هاي اون محو مي شوند و با چيزهاي جذاب تر جايگزين مي شوند ولي امروز قطعن مي تونم بگم اون يه خوره كتابه . يه جورايي ميشه گفت در عين حالي كه در فعاليت هاي فيزيكي و تفريحي بسيار اكتيوه ولي هيچ چيز در اين چند سال به اندازه كتاب در زندگي اون داراي اهميت نبوده و نيست به خصوص از وقتی یاد گرفت بخونه . به طوري كه استاد كرم زاده (استاد ادبيات ، شاهنامه خواني و مشاعره) هم در برنامه اي كه در سراي محله ايوانك داشتيم اذعان داشتند كه در طول عمرشون هيچ بچه اي رو نديدند كه اينقدر عاشق مطالعه باشه*

تقريبن در تمامي محل هايي كه پارسا زندگي مي كنه ميشه رد پاي اون رو با كتاب پيدا كرد . در ماشين يك كتاب براي خوندن داره

و موقع رفتن به هر مهموني و يا تفريح حتمن بايد يه كتاب براي خوندن در مسير داشته باشه . به دليل همين نقش پررنگ كتاب ، در اين مورد خاطرات زيادي در اين خصوص با هم داريم از جمله :

-زمان هايي كه دستي بر كتاب و دستي بر ناهار داشت

-يا اون لحظه اي كه در مراسم عقد يكي از دوستان و سر ميز شام هم مشغول مطالعه بود

-يا اون زماني كه بعد از خريد تعداد زيادي كتاب اعصابش داغون بود كه چرا يه سري ديگه كتاب مورد نظرش رو هم نخريديم (وقتي خواستم از اون قيافه درهمش عكس بگيرم فوري خنده اش گرفت و روشو كرد اونور)

-يا اون شبي كه بعد از رفتن براي خواب و خاموش شدن چراغ ها ديدم از زير پتوش نوري ديده ميشه و با خودم فكر كردم حتمن تبلت رو برده زير پتو ، با تحكم بهش گفتم : "مگه من نگفتم تبلت نبر تو رختخواب ؟!" و پتو رو زدم كنار ديدم يك دستش چراغ قوه است و در دست ديگرش يه كتاب . با خنده و تعجب نگاهم كرد و گفت : بازم كه زود قضاوت كردي !!!

-خيلي از شب ها هم مجبور شديم به زور كتاب رو ازش يگيريم و چراغ ها رو خاموش كنيم.

در هر صورت اگه نگاهي به پست هاي دو سه سالگي پارسا بندازيم مشخصه كه اين اشتياق از همون سال ها شروع شده و تا حالا ادامه داره و نمي دونم عاقبت به كجا ختم ميشه ولي براي ما بسيار دلگرم كننده است و به نظر من از تمام مهارت هايي كه براش زحمت كشيد و هزينه كرديم مهمتره .شايد اون و بچه هاي مثل اون بتونند سرانه مطالعه كتاب كشور رو كمي تغيير بدند و در اين زمينه آبرو داري كنند .

پ . ن :  در راه كمك به اين مهارت من دو كار به نظرم اومد كه انجام بدم  :  يكي خريد كتاب تقريبن بدون محدوديت (تقريبن بيشترين مبلغي كه توسط من صرف خريد براي پارسا شده بابت كتاب هايي بوده كه اون مي خواسته) و دوم گير ندادن براي خوندن كتاب هايي كه خريده بودم و منوط نكردن خريد كتاب بعدي به خوندن كتاب قبلي . خيلي ها رو ديده بودم كه در اين راه سعي مي كردند با خريد يه كتاب براي بچه اون سريع كتاب رو بخونه و بعدش نتيجه گيري كنه و گزارش خلاصه كتاب رو بده و ... . هر از گاهي جسته گريخته سوال هايي ازش مي پرسيدم ولي فكر كردم بهتره پارسا رو با عشقش (كتاب) تنها بزارم  به جاي اينكه اون رو براش تبديل به معضلي كنم كه مجبوره بابتش جواب پس بده .

پ.ن بعدی : قراره تو همين تابستون 3 روز در سراي محله ايوانك در ركاب استاد كرم زاده برنامه مشاعره و شاهنامه خواني داشته باشيم  

پايان نامه (4)

دوست دارم بخش نتيجه گيري ازآموزش دوره ها رو با طرح اين سوال آغاز كنم :

چرا ما پدر و مادرهاي اين نسل اينقدر دوست داريم بچه هامون نه تنها از سنين خيلي پايين به يادگيري فنون و مهارت هاي مختلف علاقه و اشتياق نشون بدند بلكه انتظار داريم در اين مقوله همچون يك فرد با انگيزه و بالغ كه دليل مشخصي هم براي اين اشتياق داره از خودشون ممارست و  تلاش مداوم نشون بدند . منظورم به اون گروهي نيست كه كودك رو با مهارت ها آشنا مي كنند و انتخاب رو به عهده خودش مي گذارند بلكه دسته اي كه انتظار دارند كودك مطابق ميل اونها واكنش نشون بده . لازم به ذكره كه با وجود استقبال نسبي پارسا از دوره هاش اگر خودم هم تجربه الان رو داشتم كمي ترمز آموزش رو مي كشيدم .

از نظر بنده مهمترين اين دلايل مي تونند موارد زير باشند :

- ما بچه هامون رو فرصتي مي دونيم براي جبران كاستي هاي مهارتي خودمون

- به اين دليل كه بقيه اين كار رو انجام ميدند (يك جور تلاش براي عقب نموندن از غافله)

- به اين دليل كه ما در كودكي اشتياق لازم رو داشتيم ولي در اون زمان اين امكانات براي ما از طرف خانواده مون فراهم نشد

بسياري از ما در اين راه وقت و هزينه زيادي رو هم به خودمون تحميل مي كنيم ولي به دليل انتظار بالايي كه داريم نتيجه نمي گيريم . به عنوان مثال براي بچه اسكيت مي خريد و براش مربي مي گيريد ... اون بعد از دو جلسه ميگه دوست نداره بره ، شما براش دوچرخه مي خريد ، اون تمايلي به ركاب زدن نداره ، شما مي فرستيدش كلاس زبان ، اون تمايلي از خودش نشون نمي ده ، شما مي فرستيدش كلاس موسيقي و براش ساز مي خريد تبديل ميشه به دكور و ... . و بعد از طي اين مسير ناموفق هم كودكمون و هم خودمون از اين وضعيت سرخورده و نا اميد ميشيم .

عجله داريم ... ! همين كه يه كودك به سن چهار و پنج ميرسه برامون كافيه . اين به معني آمادگي اون براي شركت در همه جور كلاس و دوره اي هست . در بهترين شرايط و با وجود محيا بودن بهترين متدهاي آموزش مخصوص بچه هاي 4 ساله باز هم امكان اينكه يه بچه اي در اون سن با اون دوره آموزشي پيشنهادي شما مشكل داشته باشه هست . فرصت نمي ديم هيچ اشتياقي به وجود بياد ... ! منشا همه فعاليتهاي هر انساني انگيزه است . به نظر مياد ما فرصت ايجاد انگيزه و خواسته رو به كودك نمي ديم . فكر مي كنيم كه وظيفه داريم امكانات رو همين كه كودك درخواست كرد و يا حتا گاه قبل از اينكه كودك ازمون بخواد محيا كنيم . در واقع ما در تهيه خواسته هاي كودك از اون جلو هستيم . اگر شما خودتون رو براي دقايقي بگذاريد جاي بچه هاتون مشكل حل خواهد شد . اصلن راه دور نريم . چرا افراد موفق غالبن از خانواده هاي متوسط و يا پايين جامعه هستند ؟ براي اينكه انگيزه لازم براي رسيدن به چيزهايي رو دارند كه اون چيزها به راحتي در اختيار طبقه بالاي جامعه هست . به نظر مي رسه بد نباشه اجازه بديم خواسته و انگيزه در كودك شكل بگيره و وقتي هم شكل گرفت فوري برآورده اش نكنيم تا زود براش پيش پا افتاده نشه  .         شما مي دونيد اما اون نمي دونه ... ! سي ، چهل يا پنجاه سال از عمر شما به عنوان والدين كودك مي گذره . طبيعيه كه لزوم داشتن خيلي از مهارت ها براي شما روشنه و چه بسا بسياري از شما براي نداشتن برخي از اين مهارت ها در طول زندگيتون به مشكلاتي هم برخورديد . اما به نظر نمياد توجيه يك بچه چهار ساله نسبت به اين موارد عملي و راحت باشه . در واقع براي يه بچه چهار پنج  ساله شايد اصلن مهم نباشه كه فلان مهارت رو داره يا نه .

پيشنهاد من بر اساس تجربه خودم اينه كه تا جايي كه ميتونيم و در حد توان بچه هامون رو با مباحث مختلف آشنا كنيم ولي اين دوره هاي سخت رو زودتر از سنشون بهشون پيشنهاد نديم و اگر پيشنهاد داديم و يا اونها پذيرفتند و يا اصلن اين خواسته و انگيزه در اونها به وجود اومد ، انتظار زياده از حد نداشته باشيم . اونها زير نگاه منتظر و نگران ما قطعن بازدهي كمتري در امور خواهند داشت .

هر چي سعي مي كنم زود تمومش كنم باز هم كش مياد اين پست پاياني . در بخش بعدي مستقيم ميرم سر وقت دستاوردهاي خودمون و پارسا و قول ميدم زود تمومش كنم

پايان نامه (3)

اصولن اين بخش يعني نتيجه گيري به نظرم سخت ترين بخش هر پروژه است . شما مي تونيد در متن هر كاري كه انجام ميديد مثل پروژه ها و حتا فيلم ها و سريال هايي كه ساخته مي شن آب ببنديد و يه جوري كششون بديد و آب از آب هم تكون نخوره ولي در اين بخش يعني نتيجه گيري ، نميشه و به بدترين وجهي خودشو نشون ميده . نمي دونم حالا تا چه حد مي تونم اين بخش رو درست تمومش كنم ولي سعي مي كنم تمام اون چيزي كه بهش رسيدم و در ذهنم هست رو بگم .

ده سال گذشت و ما بعد از اين مدت داراي فرزندي هستيم كه در بسياري از خصوصيات درست شبيه بچه هاي ديگه است و در بسياري از اونها هم خصوصيات منحصر به فرد خودش رو داره . بخشي از اين خصوصيات رو جامعه بهش داده و بخش اعظمش رو هم ما به عنوان اطرافيان درجه اول و دوم و دوست ها و ... .

پيش از اينكه به هر يك از مهارت ها و تخصص هايي كه با آموزش و صرف هزينه و وقت تونستيم تا حدودي اونها رو به توانايي هاي فرزندمون اضافه كنيم بپردازيم بايد بريم سر اصول اخلاقي و رفتاري مهم كه مورد نياز يك انسان براي زندگي در جامعه است . مهمترين نتيجه اي كه بهش اعتقاد داشتيم و بعد از اين چالش ده ساله هم بهمون اثبات شد اين اصل مهم بود كه : تاثيرگذارترين منبع آموزنده رفتاري براي يك كودك ، خانواده است نه جامعه . هرچند جامعه در رشد شخصيت انسان ها بي تاثير نيست و نخواهد بود اما اين خانواده است كه در اين زمينه حرف اول رو ميزنه چون توضيح و تفسير تمام اتفاقاتي كه كودك در جامعه ميبينه برعهده خانواده است و هرچقدر اين تفسير ظريف تر و نزديك تر به واقعيت باشه نتيجه كار بهتر خواهد بود . در ادامه مهمترين مهارت هاي زندگي رو از نظر خودم عرض مي كنم .

اينكه چقدر تونستيم اين موارد رو براي پارسا جا بندازيم رو ما خودمون نمي تونيم بگيم و بايد از دوست هاي اون و اشخاصي كه با اونها در ارتباطه پرسيد ولي ما براي رسيدن به اصول زير تلاش كرديم :

- تلاش براي رشد و بهبود در تمام ابعاد (فرهنگي ، هنري ، اجتماعي ، فيزيكي) و در كنار اونها علمي و درسي و اجتناب از تك بعدي بار اومدن اون .

- تعامل مثبت با همه (خانواده ، دوستان ، اشخاص مسن ، بچه هاي كوچكتر از خودش و ...)

- رفتار اجتماعي مناسب سن و همراه با احترام

- توانايي احقاق حق در ضمن رعايت حقوق ديگران

- مبنا قرار دادن اصل خوش بيني همراه با احتياط به جاي بدبيني صرف و وسواس نسبت به جامعه

- جا انداختن اين ديدگاه كه جامعه تركيبي متوازن است از خوبي ها و بدي ها

- اصل مهرباني و تلاش براي كمك به ديگران به خصوص نيازمندان در حد توان

- كمك به ياد گرفتن "تصميم گيري" به جاي تصميم گيري براي اون در تمامي موارد. و توانايي مواجه شدن با تبعات اين تصميم ها .

- توانايي گفتن و شنيدن واژه "نه" (يكي از مهم ترين و اساسي ترين مهارت هاي زندگي)

- ياد گرفتن اين مطلب كه حيوانات هم موجوداتي زنده هستند كه نه تنها ميشه بدون اينكه بي جهت آزارشون بديم و اجازه بديم در كنارمون بي دردسر زندگي كنند ، بلكه ميشه با غذا دادن و رسيدگي  به اونها در حد توان ، بهشون در اين راه كمك هم كرد (توضيح لازم اينكه متاسفانه حيوان آزاري به نوعي در فرهنگ ما نهادينه است)

- ياد گرفتن اين مطلب كه هيچكس بر ديگري برتري نداره و كمبودهاي يك نفر (فيزيكي و مالي) نبايد دليلي باشه بر پايين تر دانستن اون شخص ، مسخره كردنش و يا احيانن ترحم اضافي

- ياد گرفتن اين مطلب كه هرچند اشخاصي وجود دارند كه با زيرآبي رفتن و بالاكشيدن مال ديگران و يا رد شدن از روي اونها به همه جا مي رسند ولي به طور كلي آدم ها بر مبناي تلاششون و البته تصميمات درستي كه در مقاطع مختلف زندگي ميگيرند به موفقيت دست پيدا مي كنند

- يادگيري اين نكته كه در هر بازي به جز برد (كه خوشحال كنندست) و باخت (كه ناراحت كننده) مفهوم ديگري هم هست به نام "لذت بازي" كه بر هر دو مفهوم قبلي برتري داره و مقدمه (و بسط دادن اين مفهوم به كل زندگي)

اينها مهم ترين موارد مورد نياز براي زندگي و واجب تر از هر هنر و علم و مهارت ديگر بودند كه هم دوست داشتيم و هم وظيفه تا سعي كنيم فرزندمون در اونها مهارت نسبي پيدا كنه  . همونطور كه شايد خيلي از موارد رو هم جا انداخته باشيم و يا به صورت كمرنگ تر بهش پرداخته باشيم .

ما در اين راه مجبور بوديم به ميليون ها سوال اون پاسخ مناسب بديم و يادمون باشه كه خودمون هم سعي كنيم مطابق و يا حداقل نزديك به پاسخ هامون حركت كنيم چون مي دونستيم هيچ مثال و پاسخي به اندازه مشاهده اعمال ما در اون تاثير نداره .

ما در اين راه سعي كرديم عملكرد فرزندمون رو با عملكرد هيچ شخص ديگري مقايسه نكنيم و براي جا انداختن هيچ يك از اين موارد عجله به خرج نديم چون مي دونستيم اولن هيچ چيز مثل وجود يك مبناي مقايسه بيروني هميشگي ، توان بر هم زدن تمركز و آرامش انسان رو نداره و دومن به طور معمول هيچ مهارتي در مدت زمان كوتاه در وجود هيچكس نهادينه نخواهد شد .

قطعن ممكنه نتيجه در برخي موارد ايده آل نباشه ولي مطابق اهداف ما كه وجود نسبي اين خصايص اخلاقي و مهارت هاي زندگي در اون بوده پيش رفتيم . بخش بعدي اختصاص خواهد داشت به تجارب ما در خصوص ساير مهارت ها .

پايان نامه (2)

فلش بك 1 :

مادربزرگ پارسا (مادر خودم) هميشه هر وقت مي ديد بنا به دليلي با پارسا حرفم شده و پسر كوچولو بنا به اقتضاي طبيعتش در موردي خاص خط بنده رو نمي خونه  مي گفت : در مورد تربيت بچه ممكنه خودتو خيلي هم خسته كني و وقت بزاري ولي نتيجه هيچوقت اون چيزي نميشه كه تو دلت مي خواد !!! در واقع چكيده منظورشون اين بود كه ايده آليست نباش .

وقتي به اين جمله فكر مي كنم (با توجه به روحيه طنز هميشگي خودم) به اين نتيجه مي رسم كه خب لابد مادرم با نگاه كردن به من اينو مي گه دليل نميشه فرزندم هم يه چيزي بشه تو مايه هاي خودم يا اوني نشه كه من مي خوام . از طرفي ممكنه آرمانهاي مادرم در تربيت فرزند فراتر از حد توان بچه هاش يعني ما شش نفر بوده خب من شايد واقغن هم نبايد اونقدرها و به اون اندازه آرماني فكر كنم .

فلش بك 2 :

- از روزي كه پارسا به دنيا اومد تا امروز ، دوست هاي زيادي با اون در مقاطع مختلف همراه بودند كه بعضي هاشون موندند و بعضي هاشون هم بعد از مدتي و بنا به دلايل مختلف از اون جدا شدند . يادم مياد روزي كه دسته جمعي رفته بوديم (زيارت نه هااا ! رفته بوديم دماوند) و وبلاگ رو هم مداوم به روز مي كردم  . دور يك ميز به همراه خانواده يكي از اين دوست هاي مقطعي نشسته بوديم . صحبت از تربيت كودك شد و بنده هم افاضه فضل كردم و از دهان مباركم پريد كه "وبلاگ هنوز به روز ميشه" يا يه همچين چيزي ... كه مادر دوست پارسا هم نه گذاشت و نه برداشت و با لبخندي معلق بين شوخي و جدي گفت : "شما اول بايد بري بچه خودتو تربيت كني به نظرم ! بعد انتقال تجربه كني" (لازم به ذكر است كه برعكس بنده ايشان در تربيت فرزند بسيار سختگيرانه عمل نمودند)

- خب اين حرف به نظر سنگين ميومد و وقتي به خودشون و وضعيت روابط خانواده و مادر و فرزنديشون نگاه مي كردم (ترجيح دادم با خودم بشينم و پشت سرشون تحليل هاي منفي كنم) در واقع به خودم گفتم هر كسي مي تونست اينو بهم بگه به جز اين يكي كه واقعن با رفتاري كه داره و همه مي دونن ، دل آدم براي اون بچه نازنين ميسوزه كه در اون سن پايين بايد چنين رفتار و فشاري رو تحمل كنه .

اما ... با وجود تمام اين تحليل هاي حق به جانب گرايانه و مقايسه هايي كه داشتم باز حرف اين دوست عزيز عصبيمون پس ذهنم مونده و تا امروز هر وقت ياد وبلاگ ميفتم مثل زنگ تكرار ميشه تو ذهنم . هر چند هدف ايجاد اين وبلاگ تربيت بچه هاي ديگران نبوده و  ثبت خاطرات و كمي هم انتقال تجارب مثبت و منفي مد نظر بوده ولي از يه بابت خب درست گفت بنده خدا . يعني اگه از اون بك گراند وضعيت اعصاب صرفنظر كنيم جمله اش خيلي به دردم خورد و باعث شد كمتر اظهار فضل كنم و بيشتر تحمل تا ببينم نتيجه چي ميشه ... 

و اما نتيجه : خب نتيجه اش شد پسري كه ديگه چهار ساله نيست (الان دقيقن 9 سال و 325 روزه است)

شرح و تفصيل نتيجه گيري بمونه براي پست بعدي

پايان نامه (1)

هرچند من يعني پارسا واقف به دليل تراكم بالاي مشغله درسي و كاري و ورزشي و ... كه دارم ، تا حالا موفق نشدم متني درباره وبلاگم بنويسم و يه جورايي به نظر مي رسيده كه تو باغ وبلاگ نبودم ولي با سوالي كه به فاصله يك ماه دو بارهم  تكرار شد معلوم شد كه همچين پرت هم نبودم از جريان :

-          چرا ديگه چيزي نمي نويسي تو وبلاگ من ؟!

-          خب فكر نمي كني وقتش رسيده كه خودت دست به كار بشي ؟

-          يعني چي ؟ يعني خودم بنويسم ؟

-          بله ! خيلي سخته ؟!

-          نه خب چي بنويسم آخه ؟

-          هر وقت دوس داشتي بگو تا كمكت كنم تو نوشتن .

-          باشه ولي فعلن شما بنويس اگه ميشه .

-          بعله چشم (و با خودم : با اين وضعيتي كه خودش و ما براش ساختيم خداييش زمان خالي پيدا كنه خودمم ترجيح ميدم بره پي بازي و تفريحش)

پيش از هر چيز و قبل از اينكه بخوام چيزي بنويسم دوست دارم مروري داشته باشم به وبلاگ پسري كه ديگه چهارساله نيست و وضعيت نويسنده اش يعني خودم ، احساسي كه از اين كار الان در آستانه هفتمين سال ثبت اين خاطرات دارم  و دلايلي كه باعث شد نتونم مثل سايق ادامه بدم . و بعد برسيم  سر وقت خود پسري كه ديگه چهار ساله نيست .

اگه كمي بيشتر به عقب برگرديم يعني به نيمه دوم سال 88 يادم مياد كه اون موقع ايده اي براي ثبت هيچ چيز نداشتم . پدري بودم كه يه پسر حدود دو سال و نيمه داشت ، پسري كه به نوعي از آب و گل نوزادي دراومده بود و تازه داشت محيط اطرافش رو مي شناخت . يه سري مطالعه مختصر باعث شد چند تا عبارت كه بيشتر در كتاب ها تكرار مي شد در ذهن بنده هم تكرار بشه و  مهمترين اونها هم اين بود كه اولن پدرها بر خلاف اونچه كه تصور ميشه (تصور عمومي بر اين هست يا بود كه بچه ها رو مادرها تربيت مي كنند و پدرها هيچ نقش خاصي در اين كار ندارند) ، نقش بسيار مهمي در تربيت فرزندشون دارند و حضورشون بسيار موثره (به خصوص اگر فرزند پسر باشه)  دومن درصد بالايي از شخصيت يك كودك تا هفت سالگي شكل مي گيره و اگر در اين هفت سال نتونيم كارمون رو درست انجام بديم تلاش براي تغيير شخصيت بسيار سخت و كم فايده خواهد بود .

در اون زمان به عنوان رييس دون پايه ! يك شركت بزرگ ، با وجود شرايط شغلي و مسئوليتي كه داشتم واقعن امكان اينكه بتونم وقت كافي براي اين موضوع بگذارم نداشتم . از طرفي هم با توجه به اهميت موضوع نمي شد ازش به راحتي رد شد و به قضا و قدر سپرد . چند روز فكر كردم تا اينكه به اين نتيجه رسيدم :

از مسئوليتم استعفا مي دم ، ميشم يه كارشناس معمولي ، بعدها وقت براي تصدي پست هست ولي وقت براي خيلي كارهاي ديگه ممكنه نباشه و از وقتش گذشته باشه . هرچند موقعيتي كه اون موقع توش بودم عالي نبود ولي مي تونست پلي باشه براي رسيدن به اهداف شغلي بالاتر اما  خيلي سريع تصميمم رو عملي كردم و تمركزم رو منتقل كردم رو پارسا . از آنچه كه بعدش اتفاق افتاد كم و بيش آگاه هستيد چون تقريبن تا همين يكي دو سال پيش بخش اعظم زندگيمون رو نوشتم و خونديد . جالب اينكه با پايان گرفتن اون دوره هفت ساله من هم كم كم و دوباره برگشتم به مسئوليت هاي قبلي شغليم و حدودن طي دو سالي كه گذشت تونستم چند پله بالاتر از اون جايگاهي كه قبلن داشتم رو به دست بيارم اما اينا رو چرا گفتم ؟

- يه جاهايي بايد تصميم بگيريد كه حضورتون كجا مي تونه مفيدتر باشه . به نظر من خانواده مهمتره و اگر لازم شد ميشه فتيله كار رو به نفعش پايين كشيد پس پيشنهاد مي كنم وقتي به اون نقطه رسيديد زود تصميم بگيريد و عمليش كنيد . در پست بعدي با دو فلش بك به سراغ نتيجه گيري از كل ماجراي من ، پارسا و وبلاگمون خواهم رفت . ادامه دارد ...

فقدان

شايد نتوان براي از دست دادن عزيزان و نزديكان واژه مناسبي براي انتقال احساس پيدا كرد . بعضي از احساسات آنقدر عميق و تاثير گذار هستند كه در كلمات نمي گنجند و وقتي به آنها فكر مي كني و مي خواهي بيانشان كني زبان از گفتار باز مي ماند . اما تعبير ذكر شده در كتاب 11 دقيقه پائولو كوئيلو از "از دست دادن" ، بهترين تعبيري بود كه در اين زمينه به چشمم خورد : 

"از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزاردهنده بود . گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچ کس کسی را از دست نمی دهد، زیرا هیچ کس مالک کسی نیست.  
این تجربه ی واقعی آزادی است:  
داشتن مهم ترین چیزهای عالم، بی آن که صاحب شان باشی"

24 آذر 94 روزي بود كه پدربزرگم رو از دست دادم . روحش شاد  

==================================== 

پ . ن : با توجه به اينكه بسيار دوستش داشتم و رابطه عميقي بين ما برقرار بود ، عزاداري من هم در نوع خودش جالب بود . يك بعداز ظهر تمام گريه كردم ، شام نخوردم و با اصرار تمام لباس مشكي تنم كردم ، اون شب با چشم هاي خيس و در حاليكه عكسش رو بغل كرده بودم خوابيدم و از فرداي اون روز تا حالا به زندگي كاملن عاديم ادامه دادم . بدون اينكه اسمي ازش ببرم !!! 

يك انسان كاملن احساسي و كاملن منطقي !!!

ماجراي من و مدرسه مون !

اگه درست يادم مونده باشه حدود دو سه سالي ميشه كه باباعلي وقايع رو اونطور كه بايد و شايد ثبت نكرده و اين دلايل زيادي داره كه اگه بخواد اونها رو تشريح كنه ميشه با هر موضوعش يه كتاب هفتصد صفحه اي نوشت . از مريضي بابا بزرگ و وقتي كه بايد براي ايشون صرف مي كرد تا شلوغ تر شدن سر من و تغييرات شغلي خودش و ... همه دست به دست هم داده بود تا وقتي مي رسه خونه فقط دوست داشته باشه لم بده رو مبل . حالا هم نمي دونه اين رشته كه اون سرش يه جايي تو چند سال پيشه و اين سرش يه جايي وسط اين شلوغي گم شده رو از كجا و چه شكلي دنبال كنه . ولي خب هنوز يه چيزايي از نقشه اش يادش مونده . بزاريد اصلن خودش تعريف كنه :  

در طي چند سالي كه گذشت خيلي دوست داشتم راجع به مدرسه پارسا مطلب بيشتر بنويسم و اون رو تحليل كنم ولي هر بار تصميم به اين كار مي گرفتم به اين فكر مي كردم كه هنوز زوده چون عملكرد دبستان رو نميشه با شش ماه و يك سال سنجيد ولي حالا كه چند سال گذشته راحت ميتونم نظرم رو در موردشون بگم و وقايع رو تعريف كنم شايد به درد كسي هم خورد .  

فكر مي كنم يكي از مهمترين معضلات ما و هر خانواده ديگري كه بچه دارند پيدا كردن مدرسه مناسب باشه . مدرسه اي كه از نظر آموزشي ، پرورشي ، ساعت كار ، فوق برنامه ، هزينه و ... مطابق با برنامه و وضعيت خانواده باشه . با نزديك شدن پارسا به سن پيش دبستاني جستجوهاي ما هم آغاز شد و از بين مدارسي كه در دسترسمون بودند مجموعه آموزشي رو انتخاب كرديم كه برند خوبي در راهنمايي و دبيرستان داشتند و دبستانشون رو به تازگي افتتاح كرده بودند . در واقع اون موفقيت در دو مقطع بعدي باعث شد ما به دبستان هم اعتماد كنيم غافل از اينكه دبستان مقطعي هست كه به هيچ وجه نميشه باهاش شوخي كرد و عاقبت كار رو به شانس ، سعي و خطا و يا برند موفق مقاطع بعدي واگذار كرد با انتخاب مدرسه خيالمون راحت شد و پارسا قدم در اولين سال تحصيلش گذاشت .به نظر مي رسيد مدرسه كوچولوي خوبيه و با توجه به اينكه تازه تاسيس شده بود و از مقاطع بالاتر خبري نبود ما و كلاس اولي ها اولين و تنها دانش آموزهايي بوديم كه در مدرسه حضور داشتيم . بر خلاف ناملايمت هايي كه در زمينه نحوه اداره كردن مدرسه در روزهاي اول وجود داشت وضعيت رو تحمل كرديم و ربطش داديم به تازه كار بودن مدرسه و دلمون رو به آينده اش خوش كرديم . پيش دبستاني كه موضوعي براي گفتن نداشت . اين مقطع بدون مشكل گذشت . يه مربي خوب داشتيم كه تونست ما رو به مدرسه علاقمند كنه . خود فضاي مدرسه هم بر خلاف كوچيكيش براي ما جذاب بود چون تمام مدرسه حتا حياطش با فوم پوشيده شده بود و امن محسوب مي شد . سال اول هم به نظرم بهترين معلم ممكن رو داشتيم يعني مدرسه در واقع مقطع اول كه مبناش يادگيري سواد خوندن و نوشتن بود رو خوب پوشش داده بود . اما مشكل كم كم از سال دوم و در جايي كه نياز هست معلم ها عشق و علاقه بيشتري داشته باشند و توانايي بالاتري در انتقال مطالب با به كارگيري معلم هاي بي تجربه و يا با تجربه ولي ناكارآمد شروع شد . البته از همون اول هم اين مشكل در اين مقاطع وجود داشته يعني وقتي من كلاس اول بودم گويا حتا يكي از معلمين سال دوم رو وسط سال تحصيلي به دليل سو رفتارش و عدم توانايي اداره كردن كلاس از مدرسه اخراج كرده بودند . اما نتونسته بودند مشكل رو به صورت كامل حل كنند و اين مشكل همونطور تا رسيدن من به كلاس دوم و سوم ادامه پيدا كرد و مشكلات ديگري هم بهش اضافه شد . من در اينجا وظيفه دارم مهمترين مشكلات مدرسه علامه رو براي تمام اونهايي كه ممكنه اين مدرسه جايي در انتخابشون داشته باشه تشريح كنم :  

- عدم وجود هيچگونه تجربه در مقطع ابتدايي و در نتيجه پيشبرد امور از طريق سعي و خطا  

- تكيه صرف بر برند موفق علامه در راهنمايي و دبيرستان و خود برتر بيني ناشي از اون نسبت به مدارس منطقه  

- اداره بخش آموزش مدرسه با استفاده از معلم ها و مسئولين بسيار ناكارآمد و تعويض پي در پي اونها  

- عدم وجود تعامل مناسب بين مدرسه و خانواده . يه مثال جالب : درخواست مشاور كرديم گفتند تا يك هفته بعد خبرمون مي كنند . منتظر مونديم بعد از دو ماه ديديم خبري نشد خودمون پيگيري كرديم تا تونستيم مشاور رو ببينيم . مشاور هم خودش داستاني بود در اين مدرسه . مي گفت پارسا توجه نمي كنه به امور مثلن يه جزوه رو سه ماهه داديم بهش تكميل كنه برامون بياره نياورده . بهشون گفتيم خب ما از كجا بدونيم ؟! يعني اگه خودش يك سال هم اون جزوه مهارت هاي زندگي رو براتون نياره نبايد خودتون ازش پيگيري كنين چيزي رو كه ازش خواستين ؟ نكنه ما بايد پيگير كارهايي باشيم كه شما به بچه ها سپردين و به ما هم نگفتين ؟! و جالب اينكه در طي يك ساعت مشاوره اي كه داشتيم و خودمون بعد از دوماه پيگيرش شديم ، بارها پرسنل مدرسه اومدند تو محل مصاحبه و به مشاور گفتند فلان اتاق مدرسه جلسه است و كارشون دارند و ... (يعني زودتر و بدون اينكه نتيجه خاصي بگيريد پاشيد بريد ! وقتتون تموم شده)  

- عدم انتقال مشكلات تحصيلي بچه ها به خانواده ها و ثبت نتايج عالي ارزيابي در كارنامه بچه ها : پارسا در تمام كارنامه هاش تا پايان كلاس سوم حتا يه آيتم معمولي يا متوسط هم نداره . همه ارزيابي ها "خيلي خوب" ثبت شدند ولي مشكلاتي در زمينه درسي داشته . جالبه مسئول آموزش همون مدرسه اي كه براي پارسا كارنامه عالي صادر كرده بود وقتي فهميد ميخواهيم مدرسه اش رو عوض كنيم به ما گفت وضعيت درسي پارسا در حديه كه امكان پذيرشش در آْزمون ورودي مدارس درجه 1 منطقه عملن وجود نداره !!!!! حالا ما نميدونستيم كارنامه شون رو قبول كنيم يا نظرشون رو در مورد وضعيت تحصيلي پارسا .  اين عجيب ترين و آخرين چيزي بود كه از اون مدرسه به ياد داريم  

و بدين سان شد كه ما كه متحمل هزينه هاي زيادي براي حضور پارسا در اين مدرسه شده بوديم در دو سال گذشته فشار مضاعفي رو هم به پارسا آورديم و اون تا حدودي متهم به كم كاري هم شد . اما در مجموع آخر قضيه برامون خوب تموم شد و تصميم نهايي رو كه همانا تعويض مدرسه بود اخذ كرديم . هرچند با اون وضعيتي كه پارسا داشت خيلي سخت بود آماده شدنش براي شركت در آزمون مدرسه اي كه براي ورودي سال چهارم فقط دو سه نفر پذيرش داشت و خودش از نظر علمي و سوابق آموزش مطرح ترين مدرسه در منطقه محسوب مي شد اما به هر ترتيب و با هر سختي كه بود موفق شديم اين تغيير بزرگ رو انجام بديم و مدرسه پارسا رو عوض كنيم ... و جالب اينكه بعد از گذشت 2 ماه از شروع سال تحصيلي چنان با وضعيت مدرسه جديد و نظام و ديسيپلين خوبش در تفهيم دروس تطبيق پيدا كرده كه بعيد نيست تبديل به يكي از بهترين شاگردهاي كلاس و مدرسه هم بشه .  

به نظر مياد بيشترين ظلم در سال هاي اخير به بچه هاي مقطع ابتدايي شده . با تغيير پي در پي نظام آموزشي و سعي و خطاي مسئولين نمي دونم كار سواد آموزي بچه ها به كجا مي خواد بكشه . اما صرفنظر از اون و خلاصه كلام اينكه : 

هيچوقت به مدرسه اي كه تازه تاسيس شده اعتماد نكنين حتا اگه بهترين اسم و برند رو هم يدك بكشه .

اولين اجراي حرفه اي ما

شايد ماه گذشته يكي از سخت ترين ماه هاي عمرمون بود . اون همه تمرين براي اجراي درست چند قطعه ويولن و دو قطعه دف در كنار انجام تمام تكليف هاي مدرسه و كلاس هاي جانبي مون واقعا طاقت فرسا بود و ميشه گفت از ما گلادياتور ساخت .  

با وجود تمام استرس هايي كه بزرگتر ها براي اجراي ما داشتند ، ما دو تا ، اولين اجراي خودمون رو در ابتداي اكران انيميشن مينيون ها با موفقيت انجام داديم و اون قانون هميشگي اجراهاي نهايي باز هم حكمفرما بود . در واقع من و آراد يه خصوصيت مشترك در اجراي كنسرت در سالن داريم (فرقي هم نمي كنه چه تعداد مخاطب در سالن نشسته باشه) و اون هم اينه كه كنسرت هاي ما هميشه در مقايسه با تمرين هاي قبلش عالي هستند  

به خصوص اينكه اين اولين اجراي حرفه اي مون مصادف شد با حضور يه بچه كه از بدو ورودش يه ريز جيغ زد تا پايان اجراي ما ... و ما انگار كه هيچي نميشنويم ! فقط كارمون رو مطابق برنامه زمانيش انجام داديم . در واقع با جيغ هاي اون بچه حسابي آبديده شديم براي اجراهاي بعدي   

از جمله حاشيه هاي جالب اجرامون اين بود كه همش منتظر پايان اكران و رفتن به فضاي باز سينما بوديم تا با مردم عكس بندازيم و امضا بديم  

غافل از اينكه تازه اول راهيم و هنوز براي مردم شناخته شده نيستيم ... اولش كمي خورد تو ذوقمون (منتظر بوديم مردم بيان سمتمون با وجود اون همه گوينده خوب و شناخته شده مورد علاقه مردم) خب فكر كنيد با اون قد و قواره مون وسط شلوغي حق هم داشنند ما رو دير ببينند ولي بالاخره كم كم مردم ما رو ديدند و شروع كردند به عكس انداختن و ... ولي هنوز به امضا نرسيده . شايد براي هفته هاي بعد

براي ديدن فيلم و عكس اجراها مي تونيد به اينستاي سينما پرديس قلهك ghohlak_dubshow هم بريد . حالا اگه زمان اجازه داد و تونستيم در كانال خودم هم فيلم ها رو به اشتراك خواهيم گذاشت ... تا بعد